در چشمان من جای داری آن هم وقتی بی مقدمه شعر میآویزی بر گردن ستارهها. آن هم ستارگانی که بی محابا روی کویر خیمه میزنند و به کامروایی زمین غبطه میخورند که تو را دارند.
ستارهها دورترین دوستان مناند. گاهی لابهلای ابرها میرقصند و گاه در شیشهی پنجره آفتاب میشوند تا من از لای اجزای شیشه خدای نور را ببینم که لبخند میزند و اگر فرصت کند دستی تکان دهد.
خدای من از اینجا تا شهر فیروزهها نور در مشتهایش دارد و به آفتاب فخر میفروشد. گاهی بی هوا پایش را در خوابهایم میگذارد و مرا به دست صبح میسپارد. همیشه عدالت از تسبیحش پیداست، وقتی دانه دانه لحظههای مرا به تقدیر تو پیوند میزند.
میداند چگونه مرا از ناکجای زندگی به بی هویت ترین رسوم بشر برساند. میداند رو به کدام قبله میایستم و چگونه واژههای تورات را در قرآن پیدا میکنم و گاهی به انجیل میاندیشم که ارمغان بادهای سرگردان است.
میداند گاهی وقتها باران که میبارد دعا میخوانم. دعاهایی که از ذهن حوا گذر کرده و تا عصر برزخ کش آمده و با عطر ترنج یکی شده.
خوب می داند دعاهایم در عصر عصیان و دود روی درختان سپیدار قامت بستهاند و قد دوست داشتنم رشد کردهاند.
بعید می دانم تا به حال کسی پیدا شده باشد و قد من، درست قد من دوستت داشته باشد.
آخر عاشقی دیوانگی میخواهد. اندکی بوسه و تا ابد چشم. چشم میخواهد تا تماشایت کند. تا به زیر و بم خطوطی که از لایههای درون مغزت عبور میکند چشم بدوزد. اندکی جسارت میخواهد تا از ماه بالا رود و از درخت همسایه پایین بیاید.
گاهی که بیکار میشوم به آفرینش خزهها خیره میشوم و به پیچیدگی سوگندهایی میاندیشم که دارند تبدیل به حسرت میشوند.
وقتی رها بودن را تجربه کردم شعر را بغل میکنم و برای هر ترانه آغوش میشوم. میدانم تو بودی که شعرهایت را بر گردن ستارهها آویختی.
"سمیه تاج الدین"
📚#نثر
✍️#سمیه_تاج_الدین
🌸
@negahebahar
موضوعات مرتبط: یادداشت های روزانه
برچسبها: یادداشت های روزانه